متن حاضر تنها نظرات شخصی نویسنده می باشد و هیچ اصراری بر اثباتشان ندارم!

 

     بسیار پیشتر از اینکه با جملات فوق روبرو گردم همواره به این مسئله فکر می کردم که انسان ها محصول محیط، اطرافیان و شرایط زندگیشان هستند و رفتارهای مختلف و عکس العمل های متفاوتشان در مواجهه با مسائل گوناگون روزمره ناشی از این عوامل است، پس ما نمی توانیم همواره انسان ها را به خاطر برخی از رفتارهایشان که مورد پسند ما یا عرف و یا حتی قانون نیست مورد سرزنش و شماتت قرار دهیم و آنان را محکوم کنیم! وقتی با جملات بالا برای اولین بار روبرو شدم، احساس کردم مهر تأییدی بر باورهایم هستند. چه احساس خوبی... اما این اصلاً مهم نبود! بیشتر و بیشتر خواندم، خواندم و خواندم و فکر کردم تا ایمان آوردم.

     دوستان، نکته ای که هیچ وقت بدان توجه نمی شود این است که رفتارها نسبی اند، اما قانون مطلق و برای همه و تحت هر شرایطی یکسان است. بگذارید مثالی عینی را مطرح کنم. دو فرد را در نظر بگیرید که فرد اول در خانواده ای مرفه به دنیا می آید و دوران رشد جسمی و روانی خود را در محیطی آرام، خانواده ای که از هیچ امکان مادی و معنوی برایش دریغ نمی کند و در میان انسان های محترم و موجه سپری می کند و فرد دوم در خانواده ای فقیر به دنیا می آید که از کودکی ناچار به کار اجباری در محیط های آلوده ی اخلاقی و زندگی در میان انسان های مجرم و خلافکار است، توی سرش می زنند و تحقیرش می کنند. کودک هم سن و سال خود را می بیند که دست در دست مادرش از مدرسه به خانه باز می گردد و با خوشحالی از نمره ی بیستی که آن روز در مدرسه گرفته تعریف می کند و اینکه چقدر خانم معلم از او در جمع دوستانش تمجید کرده. گاهی هم صدای دلسوزی عابرانی که از کنارش می گذرند را می شنود: "طفلکی" ، "گناه داره"، "بیچاره" ، ... و تمام این ها در حالی است که او در آن لحظه تنها به کیمیای محبت احتیاج دارد. محبتی که حق طبیعی هر کودک و واجب تر از هر چیز دیگری برایش است. اکنون می پرسم، احتمال اینکه فرد اول در بزرگسالی به حریم دیگران تجاوز نماید، آدم بکشد، سرقت کند، زورگیری کند و یا هر جرم دیگری که فکرش را کنید مرتکب شود بیشتر است یا فرد دوم؟! درست می گویید، همواره و در هر موضوعی استثناها وجود دارند، اما یادمان نرود که بحث ما کلی است و نه موردی. این یک اصل ثابت شده در روانکاوی فرویدی است که ریشه ی بسیاری از رفتارهایمان را باید در دوران کودکیمان جستجو کنیم.

     عموماً در مجازات افراد شرایط و علل وقوع جرم در نظر گرفته نمی شود. یکی از ویژگی های اصلی قانون این است که منعطف نیست. رفتار قانون در برابر فردی که از سر بی دردی و فقط برای تفریح و هیجان بیشتر دست به سرقت می زند با کسی که از روی ناچاری و تحت فشارهای بیشماری که او را به انتهای خط رسانده اند، تا بدان جایی که حاضر می شود از آبرویی که تنها مایه ی غرور و افتخارش در تمام سالهای سخت زندگی بود بگذرد و به سرقت روی آورد، یکسان است. حق با شماست، اگر بخواهیم زیاده انسانی صحبت کنیم، کاملاً درست است که انسان ها نباید در هر حالت و تحت هیچ شرایطی خلاف قانون را انجام دهند و فقر و گرسنگی و بی خانمانی هیچ کدام توجیه مناسبی برای هیچ خلاف قانونی نیستند. اما احتمالاً شما هم مثل من از آن دسته افرادی هستید که در تمام عمر شب ها در تختخواب گرم و نرمتان می خوابیدید و چیزی هم از سرمای بیرون پنجره متوجه نمی شدید. لابد می گویید چه بسیار انسانهای بزرگی که در راه حفظ آبرویشان در فقر و فلاکت مردند ولی حاضر نشدند دست به هیچ اقدام خلاف قانونی بزنند (که البته اگر این مصداقی برای بزرگی باشد). در تئوری کاملاً با شما موافقم، اما در واقعیت چیز دیگری می گذرد. آستانه ی تحمل افراد مختلف متفاوت است و همه نمی توانند به قول من و شما آن انسان بزرگ باشند و فکر نمی کنم به این سبب هم بتوان به آنان ایرادی گرفت. توصیه نمی کنم یک شب در میان کارتن ها کنار پیاده رو بخوابید، تنها سعی کنید چند دقیقه به آن فکر کنید! فراموش نکنید که این تنها یک اتفاق بود که در خانواده ی فعلی خود به دنیا آمدید و از این حیث تنها عامل شانس بود که سبب شد اکنون شما کسی مشابه فرد دوم نباشید. پس لطفاً دچار اشتباه نشویم که این من هستم که به خاطر فرهنگ بالای خانوادگیم دچار هیچ جرمی نمی شوم و از این بابت نیز بادی به غبغب بیندازیم و به خود ببالیم که بابا عجب کسی هستیم ماها و عجب کسانی هستند فلانی ها! باز هم تأکید می کنم: استثناها را فراموش کنید.

     یادمان نرود که این گناه افراد نیست که می خواهند زندگی کنند و می خواهنند راحت زندگی کنند. این حق طبیعی هر کسی است، در صورتی که دچار این توهم شویم که عدالتی در جریان زندگی و دستگاه کائنات وجود دارد، اما اگر فردی حقیقت جو باشیم و چشمان خود را بر واقعیات زندگی نبندیم، به راحتی در می یابیم قانون جنگل از بدیهیات زندگی بر کره ی خاکی است که از ابتدا تا به امروز حاکم بوده و احتمالاً از این به بعد نیز همینطور خواهد بود. این فلسفه ی قدرت است. قویتر همواره پیروز است، حال قدرت می خواهد نیروی جسمانی باشد، حکومت باشد، پول باشد و یا هر چیز دیگر. تنها چیزی که هیچ اهمیتی ندارد و از شعارهای زیبای انسانی پا فراتر نمی نهد حق است. من این رویه را تأیید نمی کنم، اما آنچه مسلم است این است که سیر طبیعی زندگی اینگونه می باشد. شاید آن چیزی که باید باشد نیست، اما این روندی است که هست و وجود دارد و با نادیده گرفتن واقعیات مشکلی مرتفع نمی گردد.

     اگر جز آن دسته از افرادی هستید که دل به دنیای باقی خوش کرده اید و فکر می کنید آنجا به عدالت دست می یابید و از کسانی که حقوقشان ضایع شده در آنجا احقاق حق می گردد، با کمال احترام، اصولاً طرف صحبت من شما نیستید، یعنی من و شما نمی توانیم همدیگر را درک کنیم چون در پایه و اساس اختلاف نظر داریم. البته این حقیقت تردید ناپذیر است که در جوامع مذهبی و سنتی مثل ایران همین عامل و عوامل مشابه هستند که به جای فرهنگ عمومی جامعه در بسیاری از موارد مانع وقوع جرم می شوند، پس از این نظر برای عامه ی مردم ضروری به نظر می رسند.

     این که انسان ذاتاً موجودی اجتماعی است و یا شرایط او را وادار به زندگی اجتماعی کرده است در اینجا اهمیتی ندارد، آنچه در متن حاضر مورد توجه می باشد این است که شرایط خاص زندگی اجتماعی است که ما را وادار کرده تا به قانون روی آوریم. وجود قانون و دستگاهی برای اجرای آن و نیز دستگاه قضا از مقتضیات این نوع زندگی است. بر خلاف جوامع واپس مانده چون ایران، در بسیاری از کشورهای مدرن که قانون مدنی را جایگزین کرده اند، برای تعیین میزان و نوع مجازات برای مجرمان، علل وقوع جرم و شرایطی که جرم تحت آن به اجرا در می آید ریشه یابی می شوند و از علوم متعددی چون جرم شناسی، آسیب شناسی، روان شناسی و جامعه شناسی در این زمینه استفاده می شود.

     هدف من در اینجا پرداختن به یک نمونه ی خاص از مجازات و آن هم اعدام است. در جوامعی که هنوز مجازات اعدام وجود دارد، معمولاً در پاسخ به جرم هایی چون قتل عمد، قاچاق مواد مخدر، ترور، اخلال در امنیت کشور، خیانت به کشور و ... این حکم اجرا می شود. (البته در برخی ملل محدوده ی اعدام گسترده تر می شود و باورهای افراد و حتی محدوده ی رختخوابشان را نیز شامل می شود!!) معتقدم محدوده ی آزادی برای افراد تا آنجایی است که برای دیگران مشکلی ایجاد نکنند. قانون، برای همه یکسان وضع شده. در این که همه موظف اند از قانون پیروی کنند شکی نیست، اما قانون هم توسط همین انسان های جایزالخطا نوشته شده و هیچ قانونی وجود ندارد که توسط بشر نوشته شده باشد و تهی از خطا باشد. وقتی مجرمی را محکوم به اعدام می کنیم یکی از این دو هدف یا هر دوی آن ها مد نظراند: مجازات خطاکار و ایجاد رعب و وحشت در دیگران که منجر به بازداری آنان از انجام جرمی مشابه گردد. اگر منظور مجازات خطاکار است که راه های دیگری از جمله حبس ابد یا حبس های طولانی مدت با اعمال شاقّه می توانند جایگزین مناسبی برای اعدام باشند و اگر منظور بازداری دیگران است، تجربه ی بسیاری از کشورها از جمله ایالات متحده، چین، ایران، پاکستان و سایر کشورهایی که هنوز از مجازات اعدام استفاده می کنند نشان داده که اعدام به هیچ عنوان نتوانسته از تعدد وقوع جرم بکاهد. حال آنکه در بسیاری از کشورهای عضو اتحادیه ی اروپا همچون سوئد، نروژ، دانماک، فنلاند، سوییس و ... که مجازات اعدام را سالهاست لغو کرده اند، میزان وقوع جرم در موارد مشابه بسیار کمتر می باشد. همانطور که اشاره کردم وقوع جرم به شدت مجازاتی که برایش در نظر گرفته شده ارتباطی ندارد بلکه به سطح رفاه، فرهنگ عمومی، آموزش های اجتماعی، محیط و تربیت خانوادگی و بسیاری عوامل دیگر مرتبط است.

     با اعدام مجرم جرم و عوامل انجامش از بین نمی روند بلکه قربانی جرم از بین می رود و این سبب می شود که آن جرم باز هم تکرار شود. با اعدام هر فرد تنها یک مرده را به مرده ها افزوده ایم بدون آنکه جرم را از بین برده باشیم. تجربه ی کشورهای موفق در این زمینه نشان داده در بسیاری از موارد دیده شده که فرد مجرم پس از چند سال زندان و با مشاوره ها ی مرتب روانی در طی این دوره توانسته به جامعه بازگردد و زندگی تازه و سالمی را آغاز کند. بیایید ریشه ها را در جای دیگری جستجو کنیم... برای من جای بسی تعجب است هنگامی که می بینیم فردی را در ملاء عام گردن می زنند و جماعتی مشتاق و خندان آنرا تماشا می کنند و گاهی لذت می برند و عقده های درونیشان ارضا می گردد و در اولین فرصت نیز این اتفاق را برای دوستانشان با آب و تاب فراوان و با تمامی جزئیات تعریف می کنند! فردی که اعدام می شود هر چقدر هم که به نظر ما مستحق اجرای چنین حکمی باشد به هر حال یک انسان است! به یاد داشته باشیم، ما که در جایگاه قاضی حکم اعدام انسانی دیگر را صادر می کنیم، خود نیز انسانی چون او هستیم و بسیار محتمل است که اگر ما نیز در لحظه ی وقوع جرم جای آن فرد بودیم و تحت شرایطی و چه بسا بسیار ساده تر از او مرتکب همان جرمی می شدیم که او را اکنون بدین نقطه رسانیده و اگر لحظه ای خود را جای او قرار دهیم آنگاه است که حتی اگر به مجرم بودن خود نیز اقرار داشته باشیم، به هیچ عنوان دوست نداریم اعدام شویم. اعدام در هر نوع و تحت هر نامی که باشد از طناب دار، جوخه ی تیرباران، اتاق گاز و صندلی برقی گرفته تا روش های بدوی و وحشیانه ای چون سوزاندن و سنگسار محکوم است. بیاییم جور دیگری به زندگی و انسان ها نگاه کنیم و بپذیریم که انسان ها تنها یاوران یکدیگرند و باید دست در دست هم دهیم تا به جای اینکه همواره با قلبی آکنده از نفرت در پی مجازات همنوعان خود باشیم، بکوشیم تا هیچ گاه جرمی رخ ندهد. باور کنید این خود ما هستیم که باعث وقوع جرم می شویم. در خود به دنبال ریشه ها بگردیم. بیاییم سعی کنیم به رویای عدالت که در تمام دورانها انسان بدنبالش بوده تحقق بخشیم و مطمئن باشید این، جز بدست خود انسان میسر نمی گردد. برای رسیدن به آن نقطه تلاش کنیم که جامعه ای عاری از جرم داشته باشیم تا ما نیز به جای اینکه گوش هایمان با کلماتی چون ترور خو بگیرد، مانند آن کشور دیگر وقتی چنین کلمه ای را می شنویم آنرا باور نکنیم و به حساب شوخی سالش بگذاریم...